Commute
انگلیسی
فعل
- ️سیکارُمیدن📤[≛]سفر روزانه کاری کردن:
- It's exhausting commuting from Brighton to London every day.سیکارُمیدن روزانه از برایتون به لندن تابْفَرْسائَد[؟]طاقت فرسا است.
- ️اِکْسیرْدَن📤[≛]کیمیا کردن:
- People used to believe that you could commute base metals into gold.مردم باوریدهئیدند[؟]باور کرده بودند که تو بتوانی فلز پست را به طلا بِاِکْسیری.